دیگر صفحه‌ها

یادکردی از آیت‌الله عبدالکریم حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم / میراث ماندگار مرجع مؤسس

مجید گرشاسبی
روزنامه نگار


حاج شیخ  عبدالکریم حائری یزدی در سال 1238 هجری شمسی در شهر مهرجرد میبد یزد، متولد شد. او در اردکان و یزد تحصیلات مقدماتی و سطوح فقه و اصول را به پایان برد. در 10 سالگی پدرش روی در نقاب خاک کشید و عبدالکریم مدتی نتوانست درس را ادامه داده و مجبور شد خانواده را اداره کند. چند سال بعد راهی یزد شد تا در حوزه علمیه این شهر ادامه تحصیل دهد. وی تا 18 سالگی در یزد ماند و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت. در همین زمان به همراه مادرش با کاروان زیارتی به کربلا مشرف شد. سفر عبدالکریم به کربلا، او را در این شهر ماندگار کرد. دو سال راهی سامرا شد و 12 سال در محضر میرزا محمدتقی شیرازی مرجع تقلید آن عصر بود و  درکنار این، شاگردی سیدمحمد فشارکی اسپهانی را هم تجربه کرد. با مرگ میرزا، شیخ‌عبدالکریم راهی حج تمتع شد و در بازگشت به نجف رفت تا تلمذ آخوند خراسانی و سیدمحمد کاظم یزدی را کند. با آغاز جنگ جهانی اول، اروپایی‌ها برای جدا کردن بین النهرین از عثمانی، دامنه جنگ را تا کربلا هم کشاندند. از این‌رو شیخ عبدالکریم حائری روانه سلطان آباد [اراک] شد و 8 سال در این شهرساکن شد. دراواخرسال 1300 از اراک به قم رفت و با اصرار بسیاری از روحانیون در سال 1301 حوزه علمیه قم را بنیان گذارد. سرانجام آیت‌الله حائری، ریاست تامه و مرجعیت کامل شیعیان از سال 1301 تا 1315 در 10بهمن سال 1315 بر اثر حمله‌قلبی دار فانی را وداع گفت و جهان‌اسلام را در داغ بزرگی فرو برد. آنچه می‌خوانید ادای دین و پاسداشتی از شیخ‌مؤسس است، مردی که در روزهای سخت دین‌ستیزی و تقابل با دین دست به کاری بزرگ زد.


مقاومت در برابر موج دین ستیزی
موسی حقانی
استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ
آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مطالعات دینی خود را بسیار زود آغاز کرد. او به‌عنوان یک شخصیت بارز در حوزه‌های علمیه کشور مطرح بود و مخصوصاً وقتی حوزه علمیه قم را تأسیس کرد، نقش او برجسته‌تر شد. در 18 سالگی به عتبات عالیات رفت و به تهذیب و تحصیل پرداخت. از جمله استادان ایشان می‌توان به علامه محمدحسین فاضل اردکانی معروف به آخوند اردکانی، میرزا محمد تقی شیرازی، آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری، میرزا محمدحسن شیرازی، سید محمّد اسپهانی فشارکی، آیت‌الله آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی اشاره کرد.
مرحوم حائری پس از ترک عراق به اراک سفر می‌کند و مدتی در آنجا ساکن می‌شود، در سال 1301 هجری شمسی راهی قم می‌شود و به اصرار علما در قم ماندگار شده و حوزه علمیه قم را تأسیس می‌کند. این یک اتفاق بزرگ در تاریخ تشیع و حوزه‌های دینی ایران و جهان بود. نباید فراموش کرد که تاریخ بنیانگذاری حوزه علمیه قم، فاصله زیادی با زمان کودتای 1299 نداشت و با توجه به فضای سیاسی کشور پس از کودتا و حرکت حکومت پهلوی اول در راستای مبارزه و مخالفت با مذهب و روحانیت و از بین بردن نهادهای مذهبی و اسلام حوزوی می‌توان به اهمیت بنایی که مرحوم حائری یزدی بنا گذارد، پی ببریم و ماهیت کار ایشان را درک کنیم.
حوزه علمیه قم نهاد نوپایی بود که دقیقاً در پایان سلسله قاجاریه و آغاز حکومت پهلوی وبعد از پایان جنگ جهانی اول حیات خود را آغاز کرد. در آن مقطع شاهد تحولات بسیار گسترده‌ای در منطقه غرب آسیا بودیم. پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی، منطقه داشت بین نیروهای اشغالگر تقسیم می‌شد؛ آنها به طور جدی به‌دنبال مستعمره کردن ایران بودند و حتی عراق امروز هم قرار بود به هندوستان ملحق شود. اما با ایستادگی و مبارزات مردم و روحانیون در ایران، تغییر تاکتیک داده و با طرح کودتا، فردی را که وابسته به آنها بود روی کار آوردند. از دیگر سو و در اوایل تأسیس حوزه علمیه قم ما شاهد یک قیام بزرگ و گسترده در عراق به رهبری علمای شیعه هستیم که به انتقاد از ملک فیصل پادشاه وقت عراق پرداختند و حضور انگلیس در عراق را محکوم کردند و مانع از آن شدند که عراق مستعمره هند شود، کما‌اینکه خود هندوستان نیز مستعمره بریتانیا بود.
همین اتفاقات باعث شد که حوزه علمیه نجف آسیب ببیند و درگیری علما با فیصل که توسط انگلیسی‌ها روی کار آمده بود موجب شد که گروهی از برجسته‌ترین علما و فضلای نجف،  در روز چهارم محرم 1342 هجری قمری به قم مهاجرت کنند و حوزه علمیه به یک مرکز مهم دینی و علمی تبدیل شد.
مرحوم آیت‌الله حائری بنا را بر این گذاشته بود که حوزه را تقویت کند و آرامشی بر فضای حوزوی و علمی حاکم باشد تا بتوانند استادان و شاگردانی را  که استعداد دارند جذب کنند. این حرکت مصادف شده بود با به قدرت رسیدن حکومتی که ملیت ایرانی و تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام را ارج می‌نهاد و نقش اجتماعی دین و روحانیت را منکر می‌شد. رضا شاه اگرچه پیش از به قدرت رسیدن با روحانیت و علمای دین، کجدار و مریز  رفتار می‌کرد ولی پس از تاج‌گذاری در سال ۱۳۰۵ تکلیف خود را با علما کاملاً روشن کرد و انواع و اقسام محدودیت‌ها را برای روحانیت و حوزه‌های دینی به کار برد. از درس و بحث گرفته تا دریافت مجوز پوشیدن لباس روحانیت از سوی حکومت.
در همین مقطع شاهد ورود رضاه شاه با چکمه به حرم مطهر حضرت معصومه(س) و ضرب و شتم مرحوم شیخ محمد تقی بافقی یزدی به‌دلیل اعتراض ایشان به حجاب نامناسب خانواده سلطنتی در زیارت ازحرم حضرت معصومه(س) در نوروز سال 1306 هستیم. عدم رعایت حریم حرم، ضرب وشتم وسایر اعمال دین ستیزانه، هر کدام این اقدامات می‌توانست قم و کشور را حتی به آتش بکشد. اما مرحوم حاج شیخ حائری یزدی با درایت جلوی آن را گرفت چرا که می‌دانست اینها مقدمه‌ای است برای تحقق هدف نهایی که همانا نابودی تشیع و روحانیت شیعه بود. از این‌رو این بحران را بسیار مدبرانه مدیریت کرد.
در مقابل جریان وهابیت که توسط رضا شاه صورت گرفته بود مرحوم حائری با‌تقویت بنیان‌های علمی حوزه این بحران را هم توانست پشت سر بگذارد. وی‌همچنین نظام آموزشی دینی در کشور را موازی‌سازی کرد. حرکتی که از سوی حکومت پهلوی اول برای مهار کردن حوزه علمیه قم صورت می‌گرفت که با‌تأسیس مؤسسه وعظ و خطابه و جامعه معقول و منقول، قرار بود جایگزین حوزه شود و از مجرای غیر شیعه صورت گیرد و به مرور زمان به سمت غربگرایی پیش رود، اما مرحوم حائری با شناخت این حرکت، توانست جلوی رشد آن را گرفته و بحران خزنده را مدیریت کند.
 مدیریت مرحوم حائری یزدی را حتی در ماجرای کشف حجاب و واقعه کشتارمسجد گوهرشاد مشهد در سال ۱۳۱۴ نیز می‌توان مشاهده کرد. رضا شاه قصد داشت در گیرودار این درگیری‌ها بساط حوزه علمیه قم و سایر حوزه‌های دینی سراسر کشور را جمع کند. در همان زمان هم حاج شیخ کریم حائری یزدی، اعتراض مکتوبی را برای رضا شاه ارسال می‌کند و با اینکه باعکس‌العمل او مواجه می‌شود اما می‌تواند ماجرا را به خوبی کنترل کند.از ابتدایی که مرحوم حائری یزدی حوزه علمیه قم را بنا گذارد و مسئولیت آن را برعهده گرفت، شاهد رشد و شکوفایی شاگردان بزرگی چون حضرت امام خمینی(ره)، آیت‌الله‌سید‌محمدرضا گلپایگانی، آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری و... هستیم. از دستاوردهای مهم ایشان افزایش قابل توجه مدرسین و شاگردان حوزه است که به تعداد 870 نفر رسیده و هر روز هم رو به رشد بود. سه‌سال بعد از فوت او، تعداد طلاب حوزه علمیه قم به 300نفر کاهش پیدا می‌کند. این امر وجود و حضور مؤثر مرحوم حائری یزدی را در هنگامه حرکت‌های جدی حکومت جهت نابودی دین و حوزه نشان می‌دهد.
مرحوم حائری یزدی به غیر از بحث دینی وعلمی، کارهای عمرانی بسیاری را برای شهر قم انجام داده و محبوبیت بسیاری بین مردم پیدا کرده بود، نخستین بیمارستان در قم نیز توسط وی تأسیس شد.
 تأسیس بیمارستان‌های سهامی و فاطمی، تأسیس دارالاطعام قم برای تأمین غذای نیازمندان، ایجاد قبرستان، بنای سیل بند و تأسیس سد برای رودخانه قم و احداث واحدهای مسکونی و... از جمله اقدامات وی در شهر قم است. وجود او باعث تقویت حوزه و تربیت طلاب و شاگردانی بود که هر کدام از آنان بعدها توانستند اصول دینی و تشیع را بخوبی انجام دهند.
در عرصه سیاسی او یکی از پیشتازان مبارزه با تأسیس و شناسایی رژیم نامشروع اسرائیل بود و در این خصوص روشنگری بسیاری داشت.
مرحوم آیت‌الله حائری یزدی یک مدیر عالم بود، او انسان بزرگی بود و با وجود او امور‌دینی مردم سامان گرفت.


تحلیل سیره مدیریتی «آیت اللهِ موسس» در گفت و گو با دکتر رسول جعفریان
مصلحت سنجی برای بقای یک نهاد نوپا
سید مرتضی حسینی
روزنامه نگار
«آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی» (1238-1315 هجری شمسی) در زمانه‌ای پرتنش از تاریخ ایران می‌زیست، دوره‌ای که با وقوع انقلاب مشروطه، زوال سلسله قاجار و برآمدن رضاشاه همراه بود. حاج شیخ عبدالکریم چندماه پس از کودتای سوم اسفند1299 و چهار سال پیش از آغاز سلطنت رضا شاه، از اراک به قم آمد و حوزه علمیه این شهر را تأسیس کرد و به «آیت‌الله مؤسس» مشهور شد؛ نهادی که سال‌ها بعد زمینه ساز تحولی بزرگ همچون انقلاب اسلامی شد. بررسی شیوه مدیریت و رویکرد سیاسی ایشان در کنار چگونگی تأسیس حوزه علمیه قم، موضوع گفت‌و‌گوی ما با «حجت‌الاسلام دکتر رسول جعفریان» استاد تاریخ دانشگاه تهران است.

مرحوم«حاج شیخ عبدالکریم» برخلاف استادان خود در سامرا و نجف همچون میرزای شیرازی، شیخ فضل‌الله نوری و آخوند خراسانی در شرایط پرتنش مشروطه و دوران حکومت رضاشاه موضع‌گیری خاصی نسبت به وقایع سیاسی نداشت.علت اتخاذ چنین سیاستی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
مشروطه جنبشی برای تعدیل نیروهای کنشگر دوره قاجار بود. یکی از این نیروها روحانیت بود که در تمام دوره قاجار، نیرویی متنفذ و قدرتمند به شمار می‌آمد. در جریان مشروطه، اختلافات روحانیون با یکدیگر قدرت آنها را بشدت کاهش داد. اعدام شیخ فضل‌الله نوری، پایان دوره تاریخی نفوذ روحانیت و آغاز عصر تازه‌ای در کاهش حضور روحانیت در سیاست بود. بنابراین دو دهه پس از مشروطه، قدرت روحانیت سخت به چالش کشیده شد و با آمدن رضاشاه، به پایین‌ترین حد ممکن در تاریخ ایران از دوره صفوی تا این زمان رسید.  البته در شرایطی که حوزه قم توسط «حاج شیخ عبدالکریم» تأسیس شد، هنوز به این نقطه نرسیده بود، اما حرکت به همان سمت بود. بسیاری از روحانیون از تحولات مشروطه سرخورده بودند که یکی از آنها هم حاج شیخ عبدالکریم بود. سیاست‌زدگی عصر مشروطه، سبب شد تا در بخشی از بدنه روحانیت این فکر پدید بیاید که سیاست از دیانت جدا است. حاج شیخ عبدالکریم، تمام این تجربه‌ها را دیده و در ورود به سیاست، تا اندازه‌ای محتاط بود. دغدغه او این بود که بتواند حوزه‌ای که تازه تأسیس شده را بارور کند.  به علاوه، یادمان باشد که حاج شیخ مرجع کل عالم تشیع نبود. در این دوره مراجع یا مرجع اصلی در نجف بودند و قم یک حوزه فرعی به حساب می‌آمد. حاج شیخ، مرجع تقلید بود، اما نه‌مرجعی مانند «سید ابوالحسن اصفهانی» که یکه تاز میدان مرجعیت به شمار می‌آمد. به اینها باید روحیات شخصی حاج شیخ عبدالکریم را هم اضافه کرد. او مردی مانند «حاج آقا نورالله» نبود که از همان آغاز با رضاشاه درافتاد و چندین دهه در سیاست ایستادگی کرد. مرحوم حائری، مرد فقاهت و تدریس و اداره شهر قم از حیث دینی و مذهبی و رسیدگی به امور مردم بود. وقتی هم که رضاشاه روش تازه خود را از سال 1306 هجری شمسی آغاز کرد، روشن شد که درافتادن با او ممکن است هزینه زیادی برای حوزه تازه تأسیس قم داشته باشد.  شواهد حاکی است که حاج شیخ به‌دنبال آن بود تا با نوعی مبارزه منفی در مقابل تندروی رضاشاه، او را از شدت عمل باز دارد. این را تمام کسانی که آن دوره را درک کرده‌اند، تأیید می‌کنند. رفتار او در برابر متحد الشکل کردن لباس‌ها در سال یا گذشت عاقلانه از ماجرای مرحوم بافقی، همه حاکی از همین سیاست است.
 چرا در دوران قاجار، شاهد تأسیس یک حوزه علمیه قوی مشابه نجف وسامرا در ایران نیستیم؟
پس از سقوط صفویه، حوزه اصفهان دیگر احیا نشد. انتقال حوزه ایران و بویژه اصفهان به نجف، پس از سقوط اصفهان توسط افغان‌ها در سال 1135 هجری قمری رخ‌داد. بتدریج حوزه علمیه ایران که از اواخر قرن دهم از نجف به شهرهایی مانند هرات، مشهد، تبریز، قزوین و اصفهان منتقل شده بود، دوباره به نجف بازگشت. حوزه نجف (از زمان تأسیس در اواسط قرن پنجم توسط شیخ طوسی) موقعیت خود را حفظ کرده بود. اما به هر حال در زمان صفویه، با اختلاف بین حکومت صفوی و عثمانی، تمرکز علمای شیعه در ایران بیشتر شد. در دوره قاجار، روابط ایران و عثمانی بهبود یافت و علمای ایران بتدریج در نجف و اندکی هم در کربلا مستقر شدند. رفت و آمد میان ایران و عثمانی و حضور ایرانیان در عتبات آسان شد. با فروپاشی عثمانی، عراق صحنه تاخت و تاز انگلیسی‌های متجاوز شد. چه بسا این فکر در ذهن کسانی افتاد که به قول شما در ایران حوزه علمیه قدرتمندی تأسیس شود. برای نخستین بار، این موضوع در یکی از نوشته‌های «اسدالله ممقانی» که سال 1335 هجری قمری در استانبول چاپ شده، مطرح شد. مرز سیاسی ایجاد شده میان عراق و ایران رفت و آمد را سخت کرد. رضاشاه هم با ایجاد قوانینی، خروج پول از ایران را محدود کرد. این شرایط سبب شد تا فکر تأسیس حوزه در ایران، در حوالی سال 1340 هجری قمری یا همان 1300 هجری شمسی عملی شود.
وضعیت حوزه‌های علمیه ایران پیش از تأسیس حوزه علمیه قم توسط آیت‌الله حائری چگونه بود؟
حوزه قم، از زمان صفویه به آرامی رشد کرد. آن زمان، برخی افراد که از سیاست کناره می‌جستند، به قم آمده و در این شهر به تقویت مدارس و تجدید بنای آنها می‌پرداختند. در دوره قاجار، به‌دلیل توجه خاص سلاطین قاجار به قم، رشد حوزه بسیار جدی‌تر شد. شاید نقطه اوج آن استقرار مرحوم «میرزای قمی» در قم بود. کسی که فتحعلی شاه هم به دیدار او می‌آمد. البته در این زمان، در بسیاری از شهرها مانند اصفهان، مشهد و ری حوزه‌های علمیه کوچکی وجود داشت. در قم عالمان چندی در آستانه انقلاب مشروطه بودند و پس از آن سال‌ها، می‌توانیم از «میرزا مهدی پایین شهری» و «شیخ محمدتقی بافقی» نام ببریم. بافقی کسی بود که از حاج شیخ عبدالکریم دعوت کرد تا از اراک به قم بیاید. وقتی حاج شیخ آمد، مرحوم میرزا مهدی محل نماز خود را به او واگذار کرد. بنابراین قم حوزه‌ای به شکل سنتی و در سطحی نازل داشت. در این دوره عالم برجسته و بنامی در حد مرجعیت در این شهر نبود، امری که با آمدن حاج شیخ عبدالکریم، جدی شد. به گونه‌ای که نه تنها شاگردان او در اراک از جمله امام خمینی(ره)1307، به قم آمدند، بلکه از شهرهای دیگر هم عده‌ای برای تحصیل به این شهر عزیمت کردند.
انتخاب قم برای ایجاد حوزه علمیه توسط حاج شیخ عبدالکریم، مبتنی بر برنامه‌ریزی قبلی و آینده نگری بود یا ویژگی دینی و تاریخی این شهر مدنظر ایشان بود؟
اگر براساس همان روندی که پیش از این گفتم تحلیل کنیم باید بگوییم، بله، تأسیس حوزه علمیه بر اساس تحلیلی بود که شاید قریب 10 سال قبل از آن روی آن فکر شده بود. اما به صورت ظاهر و براساس آنچه در منابع آمده، مرحوم بافقی نزد حاج شیخ در اراک رفت و گفت:«حدیثی داریم که در آخرالزمان، قم مرکز دانش می‌شود، آیا بهتر نیست شما مصداق این اقدام باشید؟» حاج شیخ هم با خوب آمدن استخاره، از اراک به قم آمد. معمولاً حوزه‌های علمیه، در کنار مرقد ائمه یا امامزادگان شکل می‌گیرد. این بارهم مقدر بود تا حوزه قم در کنار حرم حضرت معصومه(س) شکل بگیرد.
 با وجود سیاست‌ها و دیدگاه منفی رضاشاه نسبت به روحانیت، شاهد تداوم فعالیت حوزه علمیه قم در دوران حکومت او هستیم. آیت‌الله حائری یزدی درایجاد این شرایط چه نقشی داشت؟
سیاست آرام حاج شیخ عبدالکریم و دوری از روش‌های تند، سبب شد تا حوزه قم آسیب کمتری ببیند. شرایط حکومت پهلوی برای امتحان دادن طلبه‌ها مورد قبول حوزه قرار گرفت و طلاب این مسیر را به اجبار یا طبیعی پذیرفتند. بنابر این حکومت پهلوی نمی‌توانست بهانه‌ای برای مقابله با حوزه داشته باشد. همه اینها حوزه قم را در مسیر گسترش در چارچوب همان شکل سنتی (مثل نجف) قرار داد. نظام آموزشی حوزوی در مسیر سنتی خود پیش می‌رفت و علاقه‌مندان خاص خود را داشت. امّا توجه داشته باشید که تعلیم و تربیت حوزوی، در این دوره آسیب زیادی دید. بسیاری از افرادی که در شمار طلاب برجسته بودند، در این دوره از حوزه و لباس روحانیت خارج شده و جذب عدلیه شدند. با این حال، شمار زیادی هم مقاومت کردند و ماندند. تبلیغات و فضای عمومی هم علیه روحانیون بود. امام خمینی(ره) در خاطراتش اشاره کرده است که حتی ممکن بود که در اعتراض به حضور یک روحانی، او را از اتوبوس پیاده کنند! در دهه دوم حکومت رضا شاه فشار بیشتری به روحانیت وارد شد. پس از درگذشت حاج شیخ، حوزه با محدودیت بیشتری کارش را دنبال کرد.
با این تفاسیر، روابط رضاشاه با آیت‌الله حائری از چه الگویی تبعیت می‌کرد؟
توجه داشته باشیم که سیاست‌های فرهنگی رضاشاه و کسانی که او را هدایت می‌کردند به زعم خود او، جنبه اصلاحی داشت. از اصلاح لباس مردم و متحد الشکل کردن آنان آغاز شد و بعد سراغ لباس روحانیت رفت و فعالیت آنان را مشروط به گذراندن آزمون کرد. در ابتدا، حتی برخی از روحانیون اصلاح‌طلب این رویه را تأیید کردند، اما بتدریج که سخت گیری‌ها بیشتر شد، فریاد آنها هم درآمد. حکومت از سال 1314هجری شمسی سراغ حجاب زنان رفت. این سخت‌ترین مرحله بود و معلوم شد که بحث جدی‌تر است. سیاست حاج شیخ در قبال این وضعیت، برخورد حکیمانه و آرام بود. البته ایشان تا سال 1315 هجری شمسی زنده بود و دوره سخت و ناهنجار سال‌های آخر رضاشاه را تجربه نکرد. در مجموع، حاج شیخ سیاست متفاوتی داشت و نماینده وجهی از رفتار علمای شیعه بود که برخورد آرام را بر برخوردهای تند ترجیح می‌دادند. در شیعه به موازات هم، این دو روش مطرح بوده است. رضا شاه هم این موضع شیخ را درک می‌کرد و سعی داشت تندروی بیشتری نکند. در برخی روایت‌ها، بر رعایت حال شیخ توسط رضاشاه تأکید شده است. «صدرالاشراف» از روحانیونی بود که از لباس درآمده و به رضاشاه نزدیک شده بود، واسطه گفت‌و‌گو میان رضاشاه و شیخ بود. او توانست مقصود دو طرف را به یکدیگر بخوبی منتقل کند. به نظر می‌رسد تا وقتی حاج شیخ زنده بود، رضاشاه سعی می‌کرد از برخی اقدامات خودداری کند.
تفاوت شیوه مدیریت و شخصیت حاج شیخ عبدالکریم و زعمای بعدی حوزه از جمله آیت‌الله بروجردی و امام خمینی(ره) را چگونه می‌بینید؟
به نظرم حاج شیخ عبدالکریم، آیت‌الله بروجردی و امام خمینی(ره) با وجود تفاوت عملکردشان در برابر حکومت پهلوی، بازتاب بخشی از مسائل زمان خود هستند. آنها از لحاظ دینی و فقهی، مستندات خود را در برخورد با مسائل زمان داشتند. حاج شیخ در روزگار سختی می‌زیست و باید دستاورد اصلی خود در تأسیس حوزه علمیه و مصلحت کلی این نهاد را مراعات می‌کرد. آیت‌الله بروجردی، در دورانی می‌زیست که سخت‌گیری تمام شده و روحانیت بخشی از قدرت از دست رفته را به‌دست آورده بود. در نتیجه، می‌توانست با دربار راحت‌تر وارد گفت‌و‌گو، تعامل و حفظ توازن دینی شود. ایشان هم افکار حاج شیخ را داشت و اوضاع زمانه هم با این شکل رفتار با دستگاه پهلوی، سازگاری داشت. در دوره سوم یعنی پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی، شاه تندتر حرکت کرد. با پیش گرفتن روش استبدادی، با روحانیت به دشمنی پرداخت و حتی آنها را «ارتجاع سیاه» نامید. او قدرت پدرش را نداشت و زمانه هم عوض شده بود. بنابراین، واکنش امام خمینی(ره)، انعکاس وضعیتی بود که پهلوی دوم ایجاد کرده بود. ایشان شاگرد حاج شیخ بود و مواضع او را هم کاملاً درک می‌کرد. امام، درابتدا شاه را نصیحت می‌کرد و درپی آن بود که سیاست‌های آیت‌الله بروجردی را ادامه دهد. امّا شاه همین ارتباط محدود با روحانیت را هم، یک طرفه و به نفع خود قطع کرد. طبعاً امام هم بعد از هشدارهای لازم، اقدامات جدی وانقلابی خود را آغاز کرد. در متون فقهی و دینی، مستنداتی برای همه این رفتارها موجود بود. آنچه تفاوت داشت، شرایطی بود که واکنش‌های متناسب با خود را طلب می‌کرد. مجتهد هم بر اساس اجتهاد خود رفتار می‌کند.


خاطره‌ای شگفت از میرزای‌شیرازی
منوچهر صدوقی‌سها
حقوقدان، عرفان‌پژوه
استادی به نام سید حسن فرید‌هزاوه‌ای داشتیم، استاد فرید، مردی حکیم، ریاضیدان، خوشنویس و اهل سلوک بود و زمانی که شیخ‌عبدالکریم در اراک اقامت داشت، سیدحسن شاگرد وی بوده است. استاد خاطره‌ای از آقاشیخ نقل کردند که من این خاطره را در کتاب «تاریخ حکما و عرفای متأخر» به طور مفصل ثبت کردم که خلاصه‌ای از این خاطره را نقل می‌کنم.
سیدفرید از قول خود شیخ‌عبدالکریم حائری روایت کردند که روزی شیخ در اراک بیمار بودند و مدتی بستری شدند، طبیبی به نام فضل‌الله خان بر بستر وی حاضر شد و وی را معاینه کرد و گفت چیزی نیست و بیماری به آن صورت ندارید، اما چون چُپق (شَتق) زیاد می‌کشید و چایی نیز زیاد می‌نوشید، دچار این وضعیت شده‌اید. اگر چپق و چای را کم کنید، حالتان خوب خواهد شد. آقاشیخ پرسیدند: ضرر این دو چیست؟ شنیده‌ا‌م که گفته شده عمر را کم می‌کند. طبیب در پاسخ می‌گوید که بله عمر را کم می‌کند و فرنگی‌ها یک جدولی درست کردند که نشان می‌دهد که گویا مصرف این دو، یک‌ سوم از عمر را کاهش می‌دهد. پس از شنیدن سخنان طبیب، آقا شیخ فرمودند صد سال که بیشتر نمی‌توان عمر کرد و من نیز عمرم را کرده‌ام. بعد گفتند که برایش چای و چپق بیاورند. پس از آنکه چای را نوشید و چپق را کشید، خاطره‌ای را برای حسن فرید‌هزاوه‌ای نقل کرد که روزی در عتبات در حجره‌ای در محضر میرزامحمدتقی شیرازی (میرزای کوچک و بانی استقلال عراق) به همراه شیخ فضل‌الله نوری نشسته بودیم که یک آخوندی با سرو وضع نامطلوبی وارد شد در حالی که معلوم بود در آب رفته و پارچه لنگ مانندی را به تنش و پارچه‌ای نیز به سرش بسته بود و کفشی پاره به پا داشت، با وضع خیلی غیرمتعارفی وارد شد و در حجره نشست و پرسشی مطرح کرد که سؤالی فقهی بود. پرسش این فرد به نظرم (شیخ) خیلی پیش پاافتاده و ابتدایی آمد، بنابراین پاسخ ندادم.
خود میرزامحمدتقی رو به وی کرد و در پاسخ به سؤالش، شرحی ارائه داد و اضافه کرد که علما اینگونه می‌گویند. شخصی که سؤال پرسیده بود، خود تقریر دیگری کرد که میرزای‌شیرازی بیاناتش را نوشت و برای تأیید به دستش داد و گفت این‌طور فرمودید که وی گفت بله، همین‌طور است. پس از آن فرد به من اشاره کرد و از میرزا پرسید که ایشان کیست؟ میرزا در پاسخ گفت که ایشان، شیخ‌عبدالکریم یزدی و از فضلا هستند. آن فرد با نگاه کردن به من گفت که چند سال بعد بیرق اسلام در قم بر دوش شیخ‌عبدالکریم نامی بلند می‌شود و تو نباشی! سپس به شیخ فضل‌الله نوری اشاره کرد و از میرزامحمدتقی، نام و نشان ایشان را نیز جویا شد. میرزا، ایشان را نیز معرفی کرد. آن فرد نیز گفت چند سال بعد شیخ فضل‌الله را در تهران بر دار می‌کشند، تو نباشی! این سخنان را بر زبان آورد و بلند شد که برود، میرزا دوید و کفش‌هایش را مقابل پایش جفت کرد.  وقتی آن فرد رفت، میرزامحمدتقی برگشت و بر ما عصبانی شد که چرا ما احترام وی را بجا نیاوردیم؟ ما پرسیدیم که ایشان که بودند؟ میرزا پاسخ داد که وی، آخوند ملافتحعلی سلطان‌آبادی از عرفای بزرگ عصر خویش است. این خاطره را خود شیخ عبدالکریم حائری برای استاد فرید بیان کرده بودند و استاد نیز برای من نقل کرد، البته زمانی که استاد، این خاطره را برایم روایت کردند، دکترسید حسن امین نیز حضور داشت و وی نیز این خاطره را از زبان استاد شنید و آن را در جایی ثبت کرده است.

پرچمدار استقلال حوزه از سیاست
آیت‌الله  محمدتقی  فاضل میبدی
استاد حوزه علمیه قم
زمانی که مشروطیت در ایران شکل گرفت عمده عالمانی که مدافع مشروطیت به حساب می‌آمدند درنجف بودند، البته در ایران هم عالمانی که از مشروطیت پشتیبانی می‌کردند، وجود داشتند، مثل آیت‌الله بهبهانی یا طباطبایی و... ولی آنهایی که به‌عنوان مراجع تقلید بزرگ شناخته می‌شدند، همچون مرحوم آیت‌الله خراسانی، مرحوم نائینی و مازندرانی و... در نجف بودند، یعنی حوزه نجف اهمیت بیشتری نسبت به مراکز ایران داشت و به لحاظ فکری جلوتر بود. به هر حال آنجا مستعمره انگلستان بود و بعد هم عثمانی‌ها در آنجا نفوذ داشتند که در نتیجه رفت و آمد روشنفکران یا کتب روشنفکری در عراق و حوزه‌های عراق بیش از ایران بود و این موارد در عالمان عراق هم تأثیراتی گذاشته بود، به هر حال حوزه علمیه قم حوزه‌ای در آن معنا نبود.
وقتی مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی به ایران می‌آمد احساس می‌کرد که در ایران و بویژه قم نیاز به حوزه علمیه وجود دارد، البته در ایران حوزه‌هایی به صورت پراکنده و متفرق وجود داشت و بیشتر اصفهان مرکزیت داشت و مدرسه فیضیه قم در قدیم یک محل قابل قبولی نبود یا دارالشفایی که امروز در کنار مدرسه فیضیه است چندان قابل توجه نبود.
مرحوم شیخ عبدالکریم حائری وقتی وارد قم می‌شوند با دو پدیده روبه رو می‌گردند، یکی اینکه در ایران و در قم حوزه‌ای و تمرکزی وجود ندارد و همچنین شخصیت‌های برجسته‌ای که در عراق بودند، در ایران تمرکزی نداشتند. مرحوم حائری به‌عنوان شخصیتی که شاگرد مرحوم میرزا شیرازی و مرحوم فشارکی و... بود وقتی وارد قم می‌شوند، برخی از علما ایشان را در قم حفظ می‌کنند، از طرفی دیگر عبدالکریم حائری با ظهور پدیده پهلوی اول مواجه می‌شوند، البته در زمان تأسیس حوزه علمیه قم هنوز حکومت قاجار سر کار بود، خود رضاخان درابتدا مرحوم آقای حائری را به‌عنوان یک شخصیت دینی و برجسته قبول داشت، لذا در زمانی که زمزمه‌های انقراض قاجار و بحث جمهوریخواهی مطرح شد، برخی به قم آمدند تا نظر علما را درباره جمهوری بدانند.
مرحوم حائری و نائینی و مرحوم اصفهانی با جمهوری مخالفت می‌کنند که در رأس این مخالفان شیخ عبدالکریم حائری بود. درنتیجه رضاخان هم با احترام به مرحوم حائری اعلام می‌کند که جمهوری منتفی است و مسأله پادشاهی کمافی‌السابق مطرح است. ناگفته نماند که شیخ عبدالکریم حائری سعی می‌کرد در کارهای سیاسی وارد نشود. به هر حال او می‌خواست حوزه علمیه را حفظ کند، حتی در پاره‌ای از موارد که از او درخواست می‌شود در مسائل ورود کنند، ایشان دخالتی نمی‌کنند. یک مثال تاجگذاری رضاخان پهلوی است، معمولاً از قدیم رسم بود که در تاجگذاری پادشاهان، علما هم شرکت کنند، در ابتدا از شیخ عبدالکریم حائری یزدی خواسته می‌شود که در این تاجگذاری شرکت کند که در نهایت ایشان نمی‌پذیرند.
البته علمایی هم در این مراسم شرکت کردند و برخی علما هم پیام‌هایی برای این تاجگذاری دادند، اما مرحوم حائری نه در این مراسم شرکت کرد و نه پیامی داد. به هر حال ایشان در سیاست وارد نمی‌شدند، یا مثلاً محمد تقی بافقی که از علمای اهل یزد بود و همشهری مرحوم حائری به حساب می‌آمد، وقتی در یکی از اعیاد، خانواده پهلوی به قم و به حرم می‌آیند و حجاب درستی نداشتند، مرحوم بافقی در قم مخالفت‌هایی می‌کنند، اما مرحوم حائری هیچ موضعی له یا علیه بافقی نمی‌گیرد. این است که مرحوم آقای حائری سعی می‌کرد که با زیرکی تمام و براساس مبنایی که برای او دارای اهمیت بود حوزه را از مسائل سیاسی دور نگاه دارند.
حتی در آن سال‌هایی که پهلوی‌ها در برخی مسائل تندی زیادی نشان دادند، از قبیل منع روضه خوانی‌ها یا کشف حجاب و... گرچه مرحوم حائری اعتراضاتی کردند اما علناً وارد درگیری و نزاع سیاسی با حکومت پهلوی نشدند (بر خلاف مرحوم مدرس) ایشان سعی می‌کردند شخصیت مستقل خودشان را حفظ کنند. البته مرحوم حائری به لحاظ مالی هم وضع خوبی نداشت و حتی پهلوی‌ها به ایشان پیشنهادهایی در مسائل مالی می‌کنند که او به هیچ وجه قبول نمی‌کند. بنابراین سعی می‌کرد خودش را از دستگاه سیاسی، مستقل نگه دارد، مثل مرحوم آیت‌الله بروجردی که ایشان هم سعی می‌کردند مبنا را   بر عدم ورود به مسائل سیاسی بگذارند و مرجعیت را مستقلاً حفظ کنند.
نکته دیگر درباره مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری، عرف‌گرایی او در مسائل فقهی بود، یعنی آنچنان نص‌گرا نبود و بیشتر متأثر از مرحوم شیرازی بود و ایشان هم متأثر از مرحوم شیخ مرتضی انصاری بودند. در واقع مکتب شیخ انصاری یک مکتب عرف‌گرا به حساب می‌آمد و عقل‌گرا بود که در اجتهاد مسائل فقهی مهم است، بنابراین می‌توان گفت انتقال دهنده مکتب شیخ مرتضی انصاری به قم با یک واسطه مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی بودند.ایشان را باید احیاگر حوزه‌های علمیه دانست.

درس مدارا در محضر «مرجع مؤسس»
امیر یوسفی
روزنامه نگار
آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (۱۳۱۵-1238 ه.ش) را به اعتبار تلاش کامیابش در تأسیس حوزه علمیه قم، «آیت‌الله مؤسس» یا «شیخ مؤسس» نام داده‌اند. این روحانی دوران ساز در مقام بانی و معمار یک نهاد تعلیمی بسیار اثرگذار، از سلوک و سیره‌ای متمایز برخوردار بود تا آنجا که دلالت‌های رفتاری و مؤلفه‌های مدیریتی‌اش به‌عنوان «رئیس حوزه علمیه قم» قابلیت تبدیل به یک مکتب قابل اعتنا و خوش اقبال را دارد. من در این نوشته قصد ندارم متعرض واکاوی و کنکاش در زوایای این مکتب شوم ،بلکه می‌خواهم با ارجاع به سه واقعه تجربی در زندگانی علمی و مدیریتی ایشان، نشان دهم که حدوث و بقای نهاد عظیمی همچون حوزه علمیه قم تنها در سایه باور راسخ ایشان به «شریعت سهله سمحه» امکان پذیر بود. بر همین قیاس چه بسا بتوان حکم کرد که استمرار اثرگذاری این نهاد در گرو قبول و شیوع چنین باوری در میان بزرگان حوزه است.
یکم
میرزا حسن تبریزی مشهور به رشدیه (1323– 1230 ه.ش) را بنا به سنت، بنیانگذار مدارس نوین در ایران می‌شناسند. رشدیه به خاطر تنگ نظری متحجران آواره‌شهرها بود و مدارسش بارها تخریب شد؛ در موطن خود، تبریز و نیز در تهران چندین بار اقدام به تأسیس مدارسی با اسلوب آموزشی مدرن کرد ،اما در تمام این موارد، ظاهربینان با حربه تکفیر و تفسیق، زنگ این مدارس را در حکم «ناقوس کلیسا» و دروس رایج در آنها را اباطیل ضاله می‌دانستند و ساده دلان را به ویران کردن بنای این مدارس تحریک می‌کردند. او بارها به بابیگری متهم شد. رشدیه که شهرت آزاداندیشی آیت‌الله حائری را شنیده بود دوبار در قم سکنی گزید. بار نخست به سال 1279بود که مدرسه‌ای در آن شهر بنا نهاد و نامش را مدرسه «فاطمیه» نهاد که شوربختانه یکی دو سال بیشتر دوام نیاورد و به اتهام بابیگری مجبور به ترک این شهر شد. بار دوم به سال 1311 دوباره به قم بازگشت و بیش از 10 سال پایانی عمر خود را در این شهر گذراند. او در این دوره ضمن حضور در جلسات درس آیت‌الله حائری و تلمذ در محضر ایشان، مدرسه‌ای مدرن برای کودکان نابینا پایه نهاد و تحت حمایت‌های این مرجع بلندنظر مدارس خود را جا انداخت و هیچ کس هم نتوانست اعتراضی بکند. او تا پایان عمرش در قم ماند و روابطی گرم با آیت‌الله داشت و آخرالامر در «قبرستان نو» همان شهر مدفون شد. شمس‌الدین رشدیه فرزند میرزاحسن در کتاب «سوانح عمر» نوشته است که پدرش «طلبه کلاهی حاج شیخ بوده است». مقصود آنکه در وضعیتی که صف بلندی از چهره‌های شاخص حوزوی با اصل تأسیس مدارس مدرن یا با مدیریت رشدیه بر آنها به اتهام بابیگری مخالف بودند آیت‌الله حائری، رشدیه را در حلقه درس خود پذیرفت و تحت حمایت‌های مؤثر خود، دستش را در تأسیس و اداره مدارس جدید باز گذاشت.
دوم
شیخ محمد حسن شریعت سنگلجی (1322– 1271 ه.ش) از روحانیان دگراندیش معاصر ماست. او صاحب دیدگاه‌های بسیار شاذ و جنجالی درباب مسائل مهم عقیدتی و دینی بوده است. بارها از سوی برخی افراد، خطبا و وعاظ مشهور، نقد و حتی تکفیر شد. یکی از دیدگاه‌های مناقشه برانگیز ایشان، تردید در اصل اعتقادی رجعت و معاد بود. شیخ عبدالوهاب فرید تنکابنی، شاگرد شریعت سنگلجی، درس‌های استاد را در باب رجعت گردآوری نمود و کتاب «اسلام و رجعت» را منتشر کرد. وقتی این کتاب انتشار یافت برخی از چهره‌های دینی و حوزوی، مؤمنین را تحریک کردند که نویسنده، رجعت امام غایب را انکار کرده است،لذا از دایره دین خارج شده است. نامه‌ای به مرجع وقت، آیت‌الله حائری یزدی، نوشته می‌شود و خواستار اتخاذ موضع ایشان درباب فقره «رجعت» به‌عنوان یکی از ضروریات دین می‌شوند. پاسخ حائری به این نامه پرامضا بسیار معنادار و البته بی‌نیاز از شرح و توضیح است. دقت بفرمایید: «احقر بواسطه کثرت اخبار اعتقاد به رجعت دارم به نحو اجمال، ولی این مطلب نه از اصول دین و نه مذهب است که اگر فرضاً کسی معتقد به آن نباشد خارج از دین یا مذهب شمرده شود و نه از مسائل علمیه است که بر افراد مکلفین لازم باشد اجتهاداً یا تقلیداً به دست آورند و در مثل این زمان باید به نحو دیگر حفظ دیانت مردم نمود و گفت‌و‌گوی این نحو از مطالب بجز تفرقه کلمه مسلمین و ایجاد یک عداوت مضره بین آنها فایده ندارد...»(1)
سوم
«آیت‌الله مؤسس» در قبال دراز دستی‌ها و تنگ‌چشمی‌های پهلوی اول همواره موضعی توأم با مدارا و مقاومت داشته است. مشهور است که ایشان به نیت آنکه نهال نورسته حوزه علمیه قم در تندباد غرور  و خودکامگی شاه مستبد ضایع نشود در پاره‌ای موارد تدابیری از جنس تنازل می‌اندیشیده‌اند. از جمله این تدابیر می‌توان به ماجرای اجبار رضاشاه به لباس متحدالشکل درسراسر کشور و از جمله قم و طلاب علوم دینی و موضع حاج شیخ اشاره کرد.حضرت آیت‌الله سیدمصطفی محقق داماد، نواده دختری آیت‌الله حائری به نقل از یکی از شاگردان مستقیم ایشان روایت فرموده‌اند که در قضیه لباس متحدالشکل، وقتی اعتراضات شدت می‌گیرد، حکومت تصمیم به سرکوب اعتراضات مردم و بازاریان قم می‌گیرد. مقام مربوطه نزد آیت‌الله حائری می‌رود و به ایشان می‌گوید که شخصاً وارد عمل شود تا کار به خونریزی و کشتار مردم قم نکشد. حاج شیخ هم بعد از درس به صحن حضرت معصومه(س) آمد و به مردم گفت: «من از دو چیز در تعجبم و برایم روشن نیست؛ یکی اینکه چرا باید شاه یک مملکت در بلندی و کوتاهی لباس مردم دخالت کند و این در‌شأن شاه مملکت نیست. تعجب دیگرم هم این است که شما چرا کوتاه نمی‌آیید؟! نه لباس کوتاه جزو دین است و نه لباس بلند. حالا که شاه کوتاه نمی‌آید، اقلاً شما کوتاه بیایید.» در سال 1306 هم که گروهی از علمای اصفهان به رهبری حاج‌آقا نورالله نجفی اصفهانی در یک مهاجرت اعتراضی به قم آمدند تا با قانون نظام وظیفه اجباری مخالفت کنند، آیت‌الله حائری به آنها گفت که من حاضرم نامه شما را به رضاشاه برسانم ولی خودم شخصاً با این قانون موافقم چون معتقدم که مملکت به ارتش نیاز دارد.
در کار و بار این زعیم بزرگ حوزه، بسی بیش از این موارد اندک می‌توان شواهدی یافت که مبین روحیه نرمخو و مداراجویانه ایشان باشد. این چند فقره به خودی خود می‌تواند دلالت‌هایی قانع‌کننده به روح و سیره دانشمندی ژرف نگر باشد که بنیان یک نهاد استوار و اثرگذار تاریخی را نهاد. این نهاد مادام که بر مدار این روح و روحیه طواف کند شوق دینداری را در مردم برافروخته خواهد کرد.
پی‌نوشت:
 1- فیاضی، عمادالدین – حاج شیخ عبدالکریم حائری – تهران – 1378- انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی


عمارت باشکوه دانش روی ستون‌های اخلاق
دکترعمادالدین فیاضی
عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه یادگار امام(ره) شهرری
تاریخ کشور ما بخصوص تاریخ معاصر ایران ناظر حوادث، جریان‌ها و شاهد ظهور شخصیت‌های برجسته در زمینه‌های مختلف بوده است؛ شخصیت‌هایی که در مقطعی از تاریخ به مردمان و اطرافیانشان درس‌های علمی و عملی در زمینه‌های گرایش به اخلاق و معنویات دادند و با وجود گذشت دهه‌های متمادی هنوز هم یاد خاطره و عملکرد صادقانه آنها در عرصه‌های اخلاقی و اجتماعی در یاد‌ها مانده و هنوز هم می‌توانند الگوها و نمونه‌های خوبی برای جامعه اخلاق مدار باشند.
اهمیت حاج شیخ‌ عبدالکریم حائری نه فقط به‌عنوان کسی که یک پایگاه علمی- مذهبی را پایه‌گذاری کرد بلکه اهمیت و اعتبار وی بیش از هر چیز به‌عنوان یک رهبر مذهبی در پرتو کمالات علمی و اخلاقی او نهفته بود و به لحاظ برخوردهای مثبت اجتماعی به گونه‌ای عمل می‌کرد که در دلهای مردم جای داشت و درست در زمانی که به کار تعلیم و تعلم مشغول بود به امور مردم نیز رسیدگی  و در حوادث زمانه همچون تکیه‌گاه و ملجأ مردم عمل می‌کرد. سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چرا ویژگی‌های اخلاقی شیخ عبدالکریم نسبت به سایر وجوه او آنقدر حائز اهمیت است؟ پاسخ واضح است، برای اینکه اساساً اگر دین داران گردهم آیند و تکالیف دینی خود را به جای آورند، اما فاقد فضایل و تکالیف اخلاقی باشند، آن جامعه دینی، فضیلتی ندارد و نمی‌توان برای آن ارزشی قائل بود. بنابراین نه تنها امروزه بلکه در طول تاریخ ملاک بزرگ برای یک جامعه دیندار، جامعه‌ای است که اخلاق مدار بوده و استانداردهای اخلاقی در آن رعایت شود مگر نه اینکه پیامبر گرامی اسلام(ص) هدف بزرگ رسالت خود را تکمیل و پیروی از مکارم اخلاقی قلمداد می‌کرد(1) و اتفاقاً حاج شیخ عبدالکریم از این زاویه است که می‌تواند الگویی برای هم سلکان خود و سایر مردم باشد، بویژه برای جامعه‌ای مانند جامعه ایرانی که در همه زمان‌ها بالاخص در زمان کنونی سخت نیازمند داشتن چنین الگوهای وارسته اخلاقی است. بزرگترین ویژگی حاج شیخ اخلاق مدار بودنش بود و نقل می‌شود که به حدی خوش اخلاق و خوش مجلس بود که وصف نتوان کرد. (2)
حاج شیخ همچنان که خود به مسائل اخلاقی عنایت کامل داشت، به طلاب نیز پیوسته توصیه می‌کرد که به مسائل اخلاقی توجه کنند و در این راه از مرحوم حجت‌الاسلام حاج میرزا علی اصفهانی که از وعاظ معروف بوده و در تشریح خصوصیت‌های اخلاقی تبحر داشت دعوت کرد که یک دهه برای طلاب درس اخلاق بگوید و آنان را موعظه کند، او نیز سراسر آن 10 روز را برای طلاب از مقوله اخلاق سخن گفت. (3)
حاج شیخ بسیار ساده و بی‌تکلف بود و همچون یک طلبه معمولی در بین سایر طلاب روی زمین می‌نشست و با آنان درد دل می‌کرد، بگونه‌ای که اگر کسی از خارج وارد می‌شد نمی‌توانست او را که رئیس حوزه بود از دیگران تمیز دهد. هر وقت میهمان در منزل داشت تا زمانی که از همه خدمتکارها و زیردست ها بر سر سفره حاضر نمی‌شدند با میهمانان خویش غذا نمی‌خورد. او همیشه به فکر رسیدگی به فقرا و بیماران بود، هر روز به بیمارستان و دارالایتامی که خود ساخته بود می‌رفت و از بیماران عیادت می‌کرد. یکی از طلاب که به علت بیماری در بیمارستان حاج شیخ بستری بود می‌نویسد: حاج شیخ برای سرکشی بیمارستان آمده‌اند و ظاهراً مرا هم عیادت کرده و در پایین محوطه بیمارستان در سایه درخت‌ها روی صندلی نشسته بود و عده‌ای هم اطرافش بودند و سینی توت هم جلوی آنهاست و پرستارها ایتام را می‌آورند و ایشان به لباس و نظافت آنان رسیدگی می‌کند و بعضی از آنان که بزرگترند راجع به غذا و مواظبت‌هایی که از ایشان می‌شد، مطالب زیادی از حاج شیخ می‌پرسند. دیدن این منظره چنان حالم را دگرگون ساخت که قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد. (4)
یکی از بزرگان نقل می‌کند که به یاد دارم زمانی یکی از طلاب بیمار شد، حاج شیخ شخصاً دارویش را تهیه کرد و به منزل برده به خانواده‌اش دستور داد که آن را آماده سازند و سپس خودش دارو را به حجره آن طلبه برد و حتی به خادمش نداد که ببرد. (5)
 شیخ محمد صادق تهرانی شاگرد شیخ، مطالب جالبی درباره خصوصیات اخلاقی ایشان نقل می‌کند. وی می‌گوید: حاج شیخ علاوه بر اینکه به‌طور کلی خوش اخلاق و بی‌تکبر بود، برای طلبه‌ها پدری مهربان و دلسوز بود و خیلی به آنها محبت می‌کرد. یکی از کارهای جالب ایشان، تعیین شهریه‌ای برای طلاب بود. هرکس به اندازه‌ای که زندگی‌اش بگذرد، شهریه‌ای داشت. از کارهای دیگر او اینکه به کسبه و مغازه‌دارهای اطراف حرم سفارش کرده بود که به طلبه‌ها نسیه بدهید، اگر آنان پولتان را ندادند، من پرداخت آن را ضمانت می‌کنم. از این رو، هر طلبه‌ای که پولش تمام می‌شد، احتیاجات خود را به طور نسیه از کسبه خریداری می‌کرد. طلبه‌ها هم دفترچه‌ای داشتند، هر چه را نسیه می‌خریدند، در آن یادداشت می‌کردند و در آخر ماه قرض خود را پرداخت می‌کردند. حاج شیخ وقتی شهریه طلاب را می‌پرداخت اگر پولی باقی می‌ماند دستور می‌داد قرض طلبه‌ها را - که به ضمانت ما بوده - بپردازید. این پشتوانه طلبه‌ها بود که دغدغه فکری نداشته باشند. (6) البته این رسیدگی مختص به طلاب نبود بلکه نقل می‌کنند با لباس مبدل به خانه فقرا و همسایگان می‌رفت و برای آنان غذا یا سایر مایحتاج زندگی می‌برد.(7) به افراد درمانده شهریه می‌داد، شب‌های عید برای فقرا عیدی در نظر می‌گرفت، ‌در یکی از سال‌ها که قحطی سایه شوم خود را افکنده و فقرا در سختی و رنج به سر می‌بردند، دارالاطعامی تأسیس کرد که دائماً فقرا را اطعام می‌کرد. (8)
حاج عبدالکریم حائری در مورد علم آموزی تأکید بسیار داشت، او می‌گفت: وظیفه ما همین است، آقایان اسلام رفت، ما باید با درس خواندنمان کاری کنیم که اسلام دیرتر برود، (9) او طلاب کسل و بی‌حال را تشویق می‌کرد و محصلان جدی را تحسین و ستایش می‌کرد و با کثرت مخارجی که داشت و طلاب بسیاری که اداره می‌کرد، هرگز دیده نشد که طلبه‌ای را رد کند یا خاطری را افسرده سازد یا انسانی را خجلت دهد و از این‌رو همه به او عنوان یک پدر مهربان نظر می‌کردند. (10)
حاج شیخ به مسائل اخلاقی حساسیت فراوان داشت و بسیار در تهذیب اخلاق طلاب سعی و کوشش می‌کرد و به محض اینکه سوء اخلاقی از طالب علمی دیده می‌شد، شهریه او قطع می‌کرد و می‌فرمود: «به درد من نمی‌خورد و مایل نیستم در حوزه باشد ولو خوب هم تحصیل کند.»
حاج شیخ هرگز پول بی‌حسابی را که از سوی مردم به عناوین گوناگون شرعی به دستش می‌رسید، به مصرف رفاه و آسایش خانواده و بستگان خویش نمی‌رساند. او اندکی پیش از مرگ وجوه شرعی را در حضور علمای برجسته آن زمان توزیع کرد که پس از درگذشت وی به وسیله بستگانش یا دیگران به مصرف نادرست نرسد. (11) زمانی یکی از بزرگان عبای ظریف قیمتی برای یکی از دو فرزند ایشان به رسم یادبود و هدیه فرستاد، حاج شیخ به فرزند خود رو کرد و گفت: پسرم این عبا برای تو زیاد است برای اینکه بعضی از طلاب اصلاً عبا ندارند، آن را فروخته و پول آن را چند دست عبا متوسط خرید یکی را به فرزند خود بقیه را به طلاب مستمند داد. (12)
چنانچه گذشت، ایشان هیچ وقت وجوهی که سهم امام بود برای صرف خود استفاده نمی‌کرد و به اصطلاح از وجوه ارتزاق نمی کرد. روزی مادر مرحوم دکتر محمد مصدق معروف به نجم السلطنه که مقلد حاج شیخ بود، به ایشان گفت: من علاقه‌مندم که مخارج شخصی شما را بپردازم و او گفت: اگر می‌خواهد به‌عنوان سهم امام مخارج مرا بپردازی قبول نمی‌کنم، چرا که برای من این همه پول آوردند و من یک شاهی را نصیب خود نمی‌کنم. (13)
وسعت نظر فراوان حاج شیخ عبدالکریم حائری از عمده ویژگی‌های او بود، زمانی یکی از علمای ساوه به حضورش رسید که من مردم ساوه را از تقلید آقای مامقانی - از علما و مراجع نجف - برگردانده و به شما توجه داده‌ام و اینک آنان از شما تقلید می‌کنند، مرحوم حاج شیخ سخت ناراحت شد و برآشفت و گفت: «چرا چنین کردی مگر وزن کرده بودید که علم مرا از ایشان بیشتر دیدید و مردم را از ایشان برگردانیدید.» (14)
آیت‌الله حائری چنانچه گذشت تقوای زیادی در مصرف اموال عمومی و وجوه شرعی داشت و حتی هنگام وفات، همه اثاثیه‌اش به 1500 تومان نمی‌رسید و نیز مبالغی مقروض بود و حاضر نبود بدهی‌های خود را از بیت المال بپردازد. (15) او حتی جهت ازدواج پسرانش یا برای شوهر دادن دخترانش قرض کرده بود و در زمان وفات ایشان، چنانکه می‌خواستند از اموال او طلب خود را بردارند همه زندگی و اثاثیه منزل او باید بابت قرض‌هایی که داشت پرداخت می‌شد، چنین بود که طلبکاران بدهی‌های حاج شیخ را بخشش کردند و از طلب‌هایی که داشتند چشم پوشیدند. حاج شیخ حتی خانه‌